کتاب
مثل مادر برای فرزند است
مثل پدر برای بچه است
مثل برادر بزرگتر است
مثل خواهری دلسوز است
مثل پدر بزرگی پیر و باتجربه است
مثل مادربزرگی مهربان و دلرحم است
مثل دوست و رفیقی بامرام و بامعرفت است
مثل استادی دنیا دیده است
مثل معلمی فداکار و استوار است
مثل اوستاکاری کارکشته است
.
کتاب به تنهایی، به جای تمامی اعضای خانواده ی ما می تواند باشد
دلم می خواد کسی رو پیدا کنم که
اهل کتاب خوندنه و باهاش دوست شم
اهل کتاب خریدنه و باهاش دوست شم
اهل کتاب ورق زدنه و باهاش دوست شم
اهل کتاب نوشتنه و باهاش دوست شم
اهل شکار کردن کتاب های خوبه و باهاش دوست شم
با کتاب خون جماعت خیلی دوسته و باهاش دوست شم
مدتی احساس بدی داشت
به درامد خودش شک داشت
حلاله یا حرام؟
نزد عالم دینی بزرگی رفت
از حکم شرعی اون شغل پرسید
جواب دلنشینی شنید
عالِم به او گفت: دلت چی میگه؟ برو به خلوت و از ته دل به شغلت فکر کن
.
فردا صبح استعفا داد و کارش رو رها کرد
درهای رحمت خدا به روی زندگیش باز شد
کتاب
مثل مادر برای فرزند است
مثل پدر برای بچه است
مثل برادر بزرگتر است
مثل خواهری دلسوز است
مثل پدر بزرگی پیر و باتجربه است
مثل مادربزرگی مهربان و دلرحم است
مثل دوست و رفیقی بامرام و بامعرفت است
مثل استادی دنیا دیده است
مثل معلمی فداکار و استوار است
مثل اوستاکاری کارکشته است
.
کتاب به تنهایی، به جای تمامی اعضای خانواده ی ما می تواند باشد
علم از تولیدِ سوال آغاز می شود.
ما باید بتوانیم سوال بومی طرح کنیم تا برای یافتن جواب مجبور به تولید علم شویم. سال هاست که باب تولید سوال علمی در این مملکت بسته شده است.
از شور و نشاط علمی هیچ خبری نیست.
دانشگاه هایی که در آن علم تولید نشود و زورکی تدریس شود، بدل می شوند به گورستان های علمی.
(نشت نشا، رضا امیرخانی)
ما انتظار داریم، یه جور دیگه هم انتظار داریم
از کسانی که رشته ای را تحصیل کرده اند و در زمینه ی آن رشته سواد دانشگاهی دارند.
که خیلی بهتر از مردم عادی، خیلی دقیق تر از دیگران، قوانین و قواعد مربوط به آن حوزه را رعایت کنند
همه تعجب می کنند از
آنکه مدیریت خوانده ولی ساده ترین اصول مدیریت را زیر پا می گذارد
آنکه علوم ی خوانده ولی ساده ترین اصول دیپلماسی را به کار نمی برد
آنکه ریاضی خوانده اما ذره ای سواد عددی را در زندگی نمی تواند استفاده کند
این را نمی توان از ضعف سیستم آموزشی دانست
بلکه این بی توجهی خود ما را می رساند
شب شده بود و می خواستم بخوابم
فرداش پشت سر هم کلاس داشتم و اتفاقا بحث روان شناسی مثبت گرا رو باید تدریس می کردم
.
اما
.
فرزند کوچکم مریضی سختی گرفته بود و تمامی شب روی دوش من گریه کرد و از درد می نالید
چنین شبی تا به حال تجربه نکرده بودم
بیماری خودم از یک طرف، مریضی کودکی که دلم بهش می سوخت از یک طرف و کلاس های فردا هم داستانی شده بود
از همه بدتر اینکه باید روان شناسی مثبت گرا رو برای بچه ها می گفتم!
خلاصه
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم و بی خوابی شب گذشته
سر صبح راهی دانشگاه شدم
باورم نمیشه
فکرش هم نمیشد کرد
بهترین، زیباترین و عالی ترین کلاس های عمرم رو برای بچه ها برگزار کردم
شاد و مفرح
چقدر به خودم خوش گذشت
چقدر حال خودم خوب شد
چقدر حال بچه ها خوب شد
چقدر روز من روز خوبی شد
.
این است قدرت افکار مثبت ما انسان ها
که به من ثابت شد
امروز به یکی از کتاب فروشی های بزرگ رفتم
خیلی تلاش کردم کتابی پیدا کنم که منو بگیره تا بخرم و بخونم
ولی عجیبه
متاسفانه اون مدل کتابی که حرفی برای گفتن داشته باشه
و جاذبه ای منحصر بفرد برای خوندن
پیدا نکردم
.
فردا صبح دوباره امتحان می کنم
امیدورام کتابی پیدا کنم
که دیوونم کنه
که بخوام بخونم
که نتونم زمین بگذارمش
اوایل که می نویسی، به امید مخاطب می نویسی
برای مخاطب می نویسی
اوایل به نیت خوانده شدن می نویسی
اما
زمان که می گذرد، کم کم یاد می گیری بنویسی بخاطر خودِ نوشتن
می نویسی چون احساس مسئولیت می کنی
می نویسی که حرف ها بماند
حرف هایی که شاید نگاهی عوض کند یا چیزی اضافه کند
.
آن ها که برای مخاطب نمی نویسند و عاشقِ خودِ عملِ نوشتن هستند، زیبا می نویسند
بی قرار و عصبی هستین؟ یکسره خبر بد می رسه؟ مدت هاست زندگی تون فقط استرس و تنش شده؟
.
مبایل رو بردارین و صداتون رو ضبط کنین
همه ی حرفاتون رو بگین
بدون کم و زیاد
اونچه به ذهنتون می رسه از مسائل و درد دل ها
از مشکلات و دغدغه ها
.
زیباییش به اینه
چند روز بعد که حالتون بهتر شد، اون حرف ها خیلی شنیدن داره
پر از نکته است
پر از دیدگاه هایی که بدرد می خوره
اگر فکر کنی که ایران جای زندگی نیست قطعا تا چند سال آینده ایرانی رو می سازی که جایی برای زندگی نیست
ولی
اگر فکر کنی ایران پر از منابع مادی و انسانیه که فقط کافیه یک نفر پیگیری کنه و بره دنبالش، ایران به جای فوق العاده ای برای زندگی تبدیل میشه
ایران به زیباترین جای قابل تصور برای زندگی خواهد شد
تفاوت های جالب و کاملا متفاوتی وجود داره بین نصیحت های
یک پدر یا بهتره بگیم یک خانواده ی کارمند محور(حقوق ثابت دار)
و یک پدر یا خانواده ی بازاری یا بهتره بگیم فراری از کارمندی و حقوق بگیر بودن
.
اگه دوس دارین بدونین یک پدر بی پول چه نصیحت هایی به فرزندش می کنه و یک پدر پولدار چطور
کتاب پدر پولدار، پدر بی پول از رابرت کیوساکی رو یه نگاهی بندازین
مگه میشه درباره این کتاب شاهکار مطلب ننوشت
کتابی که واژه ی کتاب باهاش معنا میشه
کتاب جز از کل استیو تولتز رو
یا همه خوندین
یا ازش شنیدین
یا بخش هایی رو خوندین و دیدین و شنیدین
.
وقتی بچه هستی، مدام از تو میپرسند: حالا فرض کنیم همه مردم خودشون رو انداختن توی چاه. تو هم باید این کار رو بکنی؟».
وقتی بزرگ میشی ماجرا فرق میکنه. آدمها بهت میگن: آهای. همه داران میپرن تو چاه. تو چرا نمیپری؟
.
وقتی خیلی تلاش میکنی کسی را فراموش کنی، خودِ همین تلاش کردن به یک خاطرهی فراموشناپذیر تبدیل میشود.
حالا باید بکوشی تا این فراموش کردن را فراموش کنی و این چنین، یک خاطرهی فراموش نشدنی دیگر هم ایجاد میشود.
داشتم به سیل های نوروز امسال یعنی ۹۸ و فاجعه های به بار آمده فکر می کردم
مثل هر اتفاق تلخ دیگه ای در ایران به موارد زیر دقت کنید:
۱. عده ای اصلا براشون مهم نیست و اهمیت نمیدن و میگن به ما چه، اصلا بمیرن آدم ها چه بهتر!
۲. عده ای (بنده های خدا، طفلکی ها) ضرر کردن و متضرر حادثه هستن به هر شکلی(با واسطه یا بی واسطه)
۳. عده ای مثلا می خوان کمک کنن ولی گندکاری می کنن(بی دلیل خودشون رو وسط میندازن ولی بدتر می کنن، نمونه اش پلاسکو بود)
۴. عده ای هم در فضای مجازی ابراز همدردی می کنن که این همدردی هیچ فایده ای نداره بی تعارف
۵. عده ای هم که شاید از مسئولین باشن بلاتکلیف موندن که چه کنیم و چه کنیم
.
اما
.
شاید عده ای فرهیخته پیدا بشن که از الان فکرشون درگیر این موضوع بشه که برای حوادث مشابهِ سری های بعد چه میشه کرد
از بزرگی پرسیدم چطور اصلا گناه نمی کنی؟
چگونه این قدر ارتباط تو با خدا قوی است؟
و از همه مهم تر چه کرده ای که بعد از حدود ۵۰ سال، همچنان اعتقادات تو پا برجاست؟
.
پاسخ زیبایی داد:
من همیشه فرض می کنم که در این دنیا مهمان هستم، چند سالی اینجا هستم و دیر یا زود خواهم رفت.
وقتی خود را مهمان بدانی، نه بدی می کنی، نه حرص می زنی، نه دیگران را اذیت می کنی
جالب بود برای خودم
به سه جمله زیر دقت کنید لطفا
.
ما از هر چیزی بیشتر حرف می زنیم، کمتر بهش عمل می کنیم!
ما به هر چیزی کمتر عمل می کنیم، بیشتر در موردش حرف های گنده گنده می زنیم!
ما چیزهایی رو که عمل نمی کنیم، به شکل شعار روی دیوار نصب می کنیم!
.
از اخلاق خیلی حرف می زنیم، اخلاقی زندگی نمی کنیم
از دین خیلی حرف می زنیم، به دستوراتش عمل نمی کنیم
شعارهای بزرگ و دهن پر کن می دهیم، به هیچ کدوم عمل نمی کنیم
من معتقدم در هر مقطعی از تاریخ، در هر زمان و مکانی
هیچ انسانی در هیچ کجا بدون نور هدایت و چراغ راهنما رها نشده
ولی باور دارم که در خانه اگر کس است یک حرف بس است
کسی که دغدغه ی راه درست رو داشته باشه، بالاخره اون رو پیدا می کنه
مگر اینکه خودش قلبا نخواسته باشه و دنبال بهانه بگرده
.
زمین خدا هیچگاه از حجت خالی نیست
این رسم اون قدر زیباست
گرامی داشت بزرگان
گرامی داشت سالخورده ها
گرامی داشت فامیل و اقوام
که حیفه کمرنگ بشه
.
بعد یک سال زندگی تند و سریع که هیچ کدوم از ما وقتی نداریم برای هم
دو هفته ای رو کنار هم جمع می شویم و این قطار تندروی زندگی از حرکت نگه داشته میشه
بارها شده روزهایی رو در زندگی داشتم
که گفتم ای کاش زودتر بگذره راحت شم
روزهایی که از خدا خواستم زودتر تموم شن
اما
بعد که زمان گذشته
از اون روزها بیشتر یاد کردم و حسرتش رو خوردم
دیدم که اون روزها زندگیم رو عوض کرده
خیلی چیزها یاد گرفتم
امروز بین دو کلاس در دفتر
اساتید نشسته بودم
دانشجویی اومد و از راز
موفقیت و
پیشرفت پرسید
.
تو همون لحظه جوابی به ذهنم رسید
گفتم
۱.
اطرافیانت رو عوض کن و با دوستان بالاتر و بهتر از خودت بگرد
۲. در
کتاب هایی که
می خوانی تجدید نظر کن
۳. در فیلم ها و
فایل های صوتی که می خونی حتما تامل کن و بهترشون کن
.
بعد از ۶ ماه تاثیرش رو خواهی دید
احساس گناه رو تجربه کنم و به کارهایی نپردازم که این احساس رو به من بده
حال بدی دارم
چیزی یاد نگرفته
وقتش تلف شده
کلاس حضور نداشت هم اتفاق خاصی نمی افتاد
امروز برای من اولین روز کاری در سال ۹۸ محسوب میشه چرا که کلاس های
دانشگاه از صبح ۱۷ فروردین تشکیل میشن
هر سال
نوروز با خودم می گفتم آیا ممکنه امسال پر از اتفاق های خوب باشه؟
آیا امسال، سال خوبی میشه؟
ولی
خیلی
خوشحالم
زندگی شادی خواهم داشت
چون اولین سالیه که به جای امید و آرزو کردن، با خودم میگم
آیا سال خوبی رو خواهم ساخت؟
آیا روزهای خوبی برای خودم با اراده و تلاش رقم خواهم زد؟
آیا می تونم زندگی خودم و اطرافیانم رو کمی بهتر کنم؟
برند چیست؟
تعریف آن چیست؟
برند شخصی چیست؟
به راستی برند را چگونه تعریف کنیم؟
.
جدا از مباحث مفصل
آکادمیک و علمی درباره برند
و آنچه
کوین کلر Kevin Keller در کتاب معروف خودش
Strategic Brand Management بیان نموده
.
در بحث برندسازی شخصی
من همیشه به یک موضوعی فکر می کنم
هر آدمی از مغزش بیشتر استفاده کنه، هر آدمی عمیق تر و انسانی تر فکر کنه، هر آدمی اندیشه های زیباتری داشته باشه، برندِ موفق تری خواهد شد
.
برندِ تو، میزان عقلانیت توست
یکی از رفتارهایی که دست خودمون هم نیست و از ما زیاد سر می زنه
اینه که تو جمع که قرار می گیریم یا تو مهمونی ها
شروع می کنیم به تعریف کردن از خود و دستاوردهامون در زندگی
پشت سر هم از موفقیت هامون می گیم
.
تجربه نشون داده این مدل رفتار، تقریبا اکثریت رو از آدم فراری می کنه
این نوع آدم ها اصلا جذاب نیستن و کسی دوس نداره به حرفاشون گوش بده
تو جمع هم اگه دقت کنید همه از دورشون به یک بهونه ای پراکنده میشن و میرن جای دیگه ای می نشینن
.
حتی در توصیه های سخنرانی در TED هم یکی از ضوابط اینه که به حالت خودستایی از موفقیت های خودتون یا شرکت تون نگین مگر اینکه بار آموزشی و عبرت آموزی داشته باشه
خیلی از تصمیمات از دل میاد و قلبی رخ میده
نمیشه منطقی نگاشون کرد
آیا تصمیماتِ دلی بد هستن؟ خیر اصلا
آیا باید دل رو گذاشت کنار و فقط عقلی فکر کرد؟ خیر اصلا، یعنی نمیشه منطقی محض هم فکر کرد
.
پس چه کنیم؟ هیچی
فقط قبول کنیم که خیلی تصمیمات دلی هستن!!!
نمی دونم
عادت نداریم یا از بدجنسی ناشی میشه یا چیز دیگه
اینکه خیلی برامون زور داره آخر مطالب
رفرنس بدیم و دلمون می خواد احساس کنن مطلب مال خود ماست
بخصوص وقتی یک
جمله تاثیرگذار و موندگار رو از
بزرگی می نویسیم و کسی متوجه نمیشه، انگار کلی چاق میشیم که پیروز شدیم
.
بگذریم در هر صورت امروز در جمع
دوستان خوبم قول دادم یا
کپی نکنم
یا اینکه اگه مطلبی رو از کسی برداشتم حتما رفرنس بدم
.
ببینیم به این عهد
وفادارم یا خیر
نوشته ها
اهل قلم
متواضعانه معترفند که حقیقتی را یافته اند نه کل حقیقت را
جبران خلیل جبران است.
غلامرضا خاکی است.
اینقدر نناز به اینکه حاضری به خاطر این
هدف و اون هدف جون بدی و بمیری
همه به
مردن می نازن
مردن که
هنر نیست
چون یک لحظه است و آسونه
.
زندگی کردن و زنده موندن هنره
ضعیف ترین آدم ها کسانی هستند که به جون دادن و مردن می نازن
اما
آدم قوی می ایسته و می جنگه و تا آخرین لحظه زیبا زندگی می کنه
دروغ بگه و
صدتا چهره و رنگ عوض کنه!
مطالعه می کنه
می نویسه
خلوت و تنهایی رو به حضور در جمع بی ثمر و بی فایده ترجیح میده
عاشقم به
کتابی که در آن حکمتی باشد و چیزی نصیب کسی کند
عاشقم به
کلاسی که در آن محتوایی باشد
عاشقم به
معلمی که در او تهذیب نفس باشد
عاشقم به
دانشگاهی که در آن دنبال مدرک نباشند و در پی تولید علم باشند
عاشقم به
ملتی که دنبال میان بر نباشند و تنبل نباشند
عاشقم به
دنیایی که در آن محبتی باشد و همه خودخواه و فقط به فکر خودشان نباشند
.
و می ترسم از
شوری که در آن شعوری نباشد
جرات نمی کنم حتی نامِ
دانشگاه را بر لب بیاورم
چرا که بعضی
شیاطین با نام و نقاب و چهره ی دانشگاهی، چه گناه ها که نکرده و چه زندگی ها که به هم نریخته اند
.
ترجیح می دهم ادعا کنم که از استادی و دانشگاه هیچ نمی دانم و هیچ نمی فهمم
من یک
معلم هستم و بس
(و معلم واقعی فقط و فقط
دکتر علی شریعتی است)
وقت ما رو می گیرند، هیچ نفعی هم برامون ندارند، هیچ چیزی هم ازشون یاد نمی گیریم
این مطلب را بخوانید.
میگن
به هر کاری وارد شدیم شکست خوردیم
موفق نبودیم
نتیجه نگرفتیم
.
قصه اینجاست
آیا پیوستگی و تداوم هم داشتین؟
صبر داشتین؟
آیا در همون زمینه،
یادگیری مداوم و دائمی داشتین؟
آیا هر لحظه دنبال
نوآوری بودین؟
و
Be a game changer, because the world has enough followers
درگیر کدام مورد هستید؟
۱. کارهای غیر مهم و غیر ضروری؟
۲. کارهای غیر مهم و ضروری؟
۳. کارهای مهم و ضروری؟
۴. کارهای مهم و غیر ضروری؟(این ها بعدا تبدیل می شوند به مهم و ضروری)
.
اگه درگیر مورد ۱ هستیم، خیلی وضع خرابه
اگه درگیر مورد ۲ هستیم، اوضاع خرابه
اگه درگیر ۴ هستیم، یه روزی موفق و خوشبخت خواهیم شد
و اگه درگیر مورد ۳ هستیم، باید نظم شخصی رو بیشتر کنیم
ارلینگ کاگه Erling Kagge در عرض دو سال، با
پای پیاده و بدون حمایت هیچ سازمان و نهادی، به دیدار سه نقطه ی ویژه ی زمین رفته و آن ها را در سکوت تجربه کرده است:
قطب شمال،
قطب جنوب و
اورست
او حدود ۵۰ روز مسیر ۱۳۰۰ کیلومتری را با پای پیاده رفته تا به قطب جنوب رسیده است و همین روش را در مسیر قطب شمال نیز پیش گرفته است!
نکته: اگر به
متن کامل این نوشته علاقه دارید که بسیار جذاب و دلنشین است،
اینجا کلیک نمایید.
آنچه من لذت بردم این است که بعضی بها دارند و بهای هر چیزی را نیز می پردازند تا بها داشته باشند!
ناراحت میشم
از همه بیشتر از خودم
بعدش از آنچه می بینم
هیچ چیزی رو جدی نمی گیریم
انگار مسخره داریم
از کلاس درس، معلم و استاد، کتاب و جزوه گرفته
تا
مباحث دینی، اخلاقی، انسانی و اجتماعی
تا
کار و شغل و تلاش در کسب درامد مشروع
محیط های آموزشی و دانشگاهی برای من همیشه انرژی بخش بوده
از هم نشینی با همکاران دانشگاهی همیشه لذت بردم
راستش
احساس می کنم یک معلم و یک استاد، درآمدش یه جور متفاوتی حلاله
درآمدش از ترویج خوبی هاست
در حرف ها و رفتارهاشون هم نمود این موضوع رو می بینم
حال من خوب میشه
در شرایط طوفانی که هیچ امیدی به نجات کشتی تو نیست
به جای ترس و نیتی و ناامیدی، از ناخدای کشتی بپرس من باید چه کنم
و ناخدا هر دستوری داد همون رو با اعتماد اجرا کن
هر بادبانی رو که گفت محکم بگیر
شرایط امروز کشور هم همینه
باید با تمام وجود به همون سهم کوچک خودمون بچسبیم
حدود سال های ۷۷ و ۷۸ بود به نظرم(اینترنت اصلا به شکل کنونی نبود)
اون سال ها مطالب مربوط به فیلم های هالیوودی و سینمای دنیا با یه شوق دیگه ای دنبال میشد و جذابیت داشت چون مثل امروز در دسترس نبود و نمی دونستی فیلم جدیدِ جیم کری برای مثال چیه
دلت می خواست جدول فیلم های روز رو بخونی و تو مدرسه کلی کلاس بگذاری
…
ورق زدن دنیای تصویر با اون ظاهر لوکس و خاص و برگه های گرون قیمتش که با کلی التماس و مکافات از فامیل و اقوام قرض می گرفتم، حس پرواز رو بهم می داد
از همه باحال تر اینکه اگه جایی از فیلم ها صحبت میشد مثل بلبل صحبت می کردی و زندگی نامه سوپراستارها یا موضوع کلی فیلم های روز رو شرح می دادی
…
نه imdb بود و نه wikipedia
ولی این روزها هر چیزی رو سرضرب چک می کنن و همه چی موجوده
حیف
همون مدل بهتر بود
من خیلی به این موضوع فکر می کنم
.
ما از کسانی که فقط وقتی باهامون کاری دارن از حالمون می پرسن و بهمون سر می زنن، خیلی بدمون میاد و ناراحت میشیم
پس چرا خودمون با خدا همین مدلی رفتار می کنیم؟
فقط وقتایی که بدجور گرفتاریم بهش سر می زنیم و به یادش می افتیم!
ادعا می کنم با قدرت
و ایمان دارم با تمام وجود
که
یادگیری با نوشتن اتفاق میفته
با نوشتن
.
زندگی نامه ی موفق ها رو نخون، بنویس
کتاب های خوب رو نخون، از روی آن ها بنویس
مطالب عمیق و تاثیرگذار رو نخون، از روی آن ها بنویس
به تراک های آموزشی گوش نده، وقتی گوش میدی بنویس
زندگیِ ما مثل طبیعت می مونه
چهار فصل داره
بعضی روزا بهاری هستن، همش خبرهای خوب، هم سرحالی هم موفق
گاهی پاییزی و زمستانی میشن، خبرهای خوب کم میشه و سرمای شدیدی به زندگیت حاکم(تو این روزا فقط مواظب باش خودت رو نبازی)
گاهی تابستانی، با اینکه داغ و سوزانه ولی خوشحالیم و شاد
دیروز دانشجویی پرسید
چرا شب های قدر با ارزش است؟
مکثی کردم و پاسخ دادم که
چون فرصتی میده که فکر کنیم
فکر کنیم به اینکه راه رو درست میریم یا غلط
فکر کنیم درباره اینکه اگه به همین شکل ادامه بدیم، به خدا نزدیک تر میشیم یا نه
شب های قدر عبادت نیست، یک لحظه توقف کردن، ایستادن و پیاده شدن از قطار تندروی زندگی است برای اندیشه ای دوباره به گذشته مون، الان مون و آینده مون
مریض بودم
درد زیادی داشتم
فکرم حسابی درگیر این بود که یک درد خفیف رو به مدت ۴ روز تحمل کنم
یا
برم آمپول تزریق کنم و راحت شم
.
با خودم گفتم
خودت رو برای انتخاب سخت ترین راه آماده کن
همیشه همون راهی که به نظرت سخته و همه ازش فراری هستند رو برگزین
اینکه احساس کردم راه سخت تر رو انتخاب کردم حس خوبی داشت
عصر جمعه خیلی اتفاقی رفتم و یک سری به بافت سنتی و قدیمی شهر زدم
جایی که اخلاق، انسانیت، برادری و غیرت واضح تر و مشهود تر بود
پدر و مادر و خانواده معنای عمیق تری داشت
فخر فروشی و تکبر رو کمتر می دیدی
تجربه خوبی بود
حس خوبی گرفتم
وقتی پسر کوچکم رو بغل کردم، محکم تر به خودم فشارش دادم
.
انگار قدیم ها زور خدا بیشتر بود
سی سال وقت می گذارد و شاهنامه ای می نویسد که تاریخ به آن می بالد
ما برای هر خوب و بدی، سفید و سیاهی، زیبایی و زشتی وقت می گذاریم
آخرش هم هیچی که هیچی
نه اثری از ما به جا مونده
نه نامی نیک
امیدوارم روزی حسرت لحظات از دست رفته ام را نخورم
معیارهای موفقیت، کمّی
سنجش کیفیت زندگی، کمّی
خوشبختی، کمّی
درس، کمّی
دانشگاه، کمّی
تمام عمرمون، همه چیزاش، کمّی
.
ولی
تو عبادت، خداپرستی، دینداری و عرفان هم اندازه گیری کمّی؟
تعداد رکعت؟ تعداد صلوات؟ تعداد کار خیر؟
نه داداش این یکی دیگه کمّی نمیشه
یا علی
امروز صبح فردی رو ملاقات کردم که سمت اجرایی داشت
قانون رو به درستیِ کامل اجرا کرده بود با یک خلافکار
دقیقا طبق مقررات با متخلف برخورد کرده بود
(ضمنا آسون ترین و سهل ترین مجازات رو هم در نظر گرفته بود، با متخلف نهایتا قرار بود برخوردی کتبی بشه اون هم شاید!)
اما
احساس گناه می کرد!
چرا باید کسی که قانون رو شکسته راست راست بگرده و با افتخار تعریف کنه
و
اونی که حکم رو اجرا می کنه احساس گناه کنه؟
اجازه بدیم هر کسی هر غلطی می خواد بکنه!
آزمون استخدامی بود
با چادر اومده بود و حجاب کاملی داشت
من یک گوشه نشسته بودم و فقط شنونده بودم
بهش گفتند: تو محیط کاریِ ما بهتره با مانتو و حجابِ راحت تری باشی. حاضری چادر رو برداری؟
بلافاصله گفت: آره بر می دارم!
یاد یک جمله افتادم که می گفت:
آدمی که خط قرمز نداره، میشه چراغ زرد! به دلخواه این و آن. گاهی سبزه و گاهی قرمز!
یکی از دانشجویان از من سوال کرد که حسرت چه اشتباهی در گذشته خود را می خورید؟
یاد وقت هایی افتادم که تلف کردم(حیف)
خیلی کلاس ها که لازم نبود شرکت کنم
آهنگ ها و فیلم هایی که نگاه کردن یا نکردنشون فرقی نداشت(چیزی یاد نگرفتم)
خیلی جلسات که میشد نرفت و فقط زمان آدم رو تباه می کرد
این روزها خوب می دانم چه کنم
به محض اینکه احساس کنم کتابی، فیلمی، شخصی یا هر چیزی برام یادگیری نداره یا حتی به مسیر اشتباه می بره
راحت کنار می گذارم (مگر بعضی موارد خاص )
حتی قبول کردن بعضی درس ها و واحدها برای تدریس به نظرم غلطه
چون چیزی یاد نمی گیری
این را همه تجربه کرده ایم
و بارها از بزرگان شنیده ایم
که با تداوم و استمرار است که اتفاقات خوبِ زندگی رخ می دهد
به یک شب و دو شب نیست
شاید برای همین بوده که عارفان، ترک یک گناه یا عادت به کار نیک رو به مدت چهل روز مراعات می کردند
در مدرسه، به بچه هامون
هنوز زندگی کردن را یاد نداده
هنوز عادی ترین مفاهیمی مثل اهمیت دادن به دیگران را یاد نداده
.
دنیایی از اطلاعات را به سمت او سرازیر می کنیم
و نهایتا موجودی خودخواه و بی اخلاق را پرت می کنیم تو دانشگاه یا جامعه
سوره طه
اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى 43»
بروید به سوى فرعون که او طغیان کرده است.
فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى 44»
پس به نرمى با او سخن بگویید، شاید متذکّر شود، یا (از خدا) بترسد.
اکثر مشکلات را دور زدم و حتی از مواجه شدن با آن ها گریختم
راه آسان تر را انتخاب کردم و دنبال میان بر گشتم
اما
حال که گذشته را مرور می کنم
می بینم جاهایی که بین راه آسان تر و سخت تر، راه سخت تر را رفتم
هم چیزهای زیادی یاد گرفتم
هم آدم دیگه ای شدم
حتی در حد پیاده روی نسبت به استفاده از ماشین
چقدر زیباست تبادل فرهنگی و یادگیری از آداب فرهنگ ها و کشورهای دیگر
اگر تقلید محض و کورکورانه نباشد
هر قبیله و مردمی، آدابی زیبا و قابل احترام دارند که می توان آموخت
از احوال پرسی ژاپنی ها گرفته تا سخت کوشی چینی ها و الی آخر
من هم زمانی کپی کار بودم
منطورم از کپی، مطالب دیگران نیست
منظورم از کپی ی ادبی نیست
منظورم از کپی، کپی اندیشه ها، افکار، نگرش ها و حتی عقاید دیگران است
و چه اشتباه بزرگی بود
آنکه غیرت نداشت، از خودش فکری یا ایده ای هر چند کوچک داشته باشد
فردا صبح، اولین تجربه ی من به عنوان داور پایان نامه است
با خودم فکر می کردم
من الان در جایگاهی هستم که می توانم طرف را اذیت کنم و سر بدوانم(آدم وسوسه میشه راستش)
اما
همش به یاد می آورم اگر خدایی که علی کل شی قدیر است، با منی که عمری نافرمانی کرده ام همین گونه رفتار کند
اگر با همه بندگان خود این گونه رفتار کند
آیا یک لحظه می توان زندگی کرد؟
ای کاش در شرایطی که قدرت داریم، انصاف داشته باشیم
همه کسانی که امروز تنها و افسرده در گوشه ای هستند و هیچ یک از ما حالی از ایشان نمی پرسیم
روزگاری سلبریتی هایی بوده اند
روی سخن با بعضی از سوپراستارهای امروزی است که بدجور جو گیر شده اند و خدا را بنده نیستند
از گذشتگان درس بگیرید
روزهای تنهایی نزدیک است
تو فرهنگی که تمام صحبت های مهمانی ها و جمع فامیل به این می گذره که
چجوری راحت تر پول در بیاریم
و
کدوم صندوق پول مفت بیشتری میده
و
چگونه درس نخونیم نمره بگیریم
و
کی کجا پارتی داره
.
خواهشا حرف از رزق حلال و مقدس بودنِ عرق کارگر نزن که حال آدم به هم می خوره
بله محبت می کردم
ولی به چه کسانی؟
به کسانی که با من هم سلیقه باشند
در واقع اون هایی که من رو تایید کنند!
این محبت نیست
این کاسبی و خودستایی است
دلم می خواد روزی برسه که آدم ها رو بدون محاسبه بخوام
هنر اینه به کسی محبت کنی که اطمینان داری نمی تونه جبران کنه
من به عنوان معلم و استاد مقصرم
مقصرم اگه دانشجوی من درس نمی خونه
مقصرم اگه دانشجوی من نمی تونه کار پیدا کنه
مقصرم اگه دانشجو انگیزه نداره، دل نمیده، حالش سر کلاس خوب نیست
.
من اگه عوض بشم، دانشجو عوض میشه
اگه استاد در خودش تغییرات مثبتی رو به وضوح احساس کنه، دانشجو هم رو به توسعه خواهد بود
معلم بود
معلم واقعی
با اینکه هنوز دانشجوی کارشناسی بود
ولی درس های زندگی می داد
.
می گفت محتوای آشغال وجود نداره
کتاب آشغال وجود نداره
اگر تو مبتلا باشی
اگر تو داغ باشی
اگر تو جوینده باشی
از همون کتاب آشغال هم می تونی راه زندگی رو پیدا کنی، چیزی یاد بگیری
مردی میانسال در اتوبوس واحد نشسته بود
از این و آن می پرسید: ببخشین ایستگاه آخر این اتوبوس کجاست؟ اونجا مسجد هم هست؟
پرسیدند: چی شده؟ چرا ایستگاه آخر؟ چرا مسجد؟
.
مرد میانسال پاسخ داد: من بیکار شدم. نمی خوام زنم و بچه هام متوجه بشن و شرمنده اون ها بشم.
با اتوبوس واحد وقت می گذرونم و تو مسجدها بی دلیل می نشینم تا شب بشه و وقتی همه خوابن برم خونه.
.
خیلی دلم رو سوزند. طفلکی
وقتی اوضاع بحرانی است
وقتی بحران ها فوران می کنند
گاهی
به ناچار
بهترین عکس العمل، حفظ آرامش روانی خود برای اقدامی پخته تر است
با فریاد زدن و بی قراری، با از کوره در رفتن، تا حالا که هیچ مسئله ای حل نشده
پس مردونه می چسبیم به کارمون
شاید که از فاجعه ای دیگر خودداری شود
می دانیم اخبار بد از هر طرف می رسد
همه منتظرند و بلاتکلیف مانده اند چه کنند
ولی
شما خود را نبازید
آن ها که روحیه بهتری داریم و مشکلات کمتر
باید خود را محکم نگه داریم تا بتوانیم ضعیف تر ها را دریابیم
اگر همه رها کنیم و دست بکشیم، همه نابود می شوند
وقتی جایی گندی بالا میاد
یکی فرار می کنه
و یکی مردونه می ایسته و به کام آتش میره
خیلی لذت بخش است
وقتی قلمی برمی داری و یک سررسید یا دفتر نو
و سایت مفیدی را از روی لپ تاپ به کاغذ منتقل می کنی
انگار نوشته های خشک و بی روحِ روی صفحه لپ تاپ رو زنده می کنی
هر قدر فناوری جلو بره، باز هم لذت قلم و کاغذ چیز دیگری است
امتحان کنید
قلم را بردارید و بنویسید
چگونه بفهمیم در مسیر کتاب خوانی به درستی حرکت می کنیم؟
چطور بدونم کتاب خوان شده ام؟
خیلی راحته
اگه روزهایی که مطالعه نداشتیم، حالمون بده و احساس کمبود می کنیم، ما کتاب خوان شده ایم
اگه از اینکه مدتیه به کتاب فروشی ها سر نزده ایم احساس بدی داریم، ما کتاب خوان شده ایم
اگه به محض اینکه از خواب پا میشیم به جای گوشی، سراغ کتاب میریم، ما کتاب خوان شده ایم
تا کسی می نویسد به او امیدوار باش
چون نشان می دهد که هنوز مطالعه می کند
هنوز می اندیشد
هنوز دغدغه دارد
از همه مهم تر اینکه
هنوز احساس بی سوادی می کند!
و من چقدر عاشق این احساس زیبای بی سوادی هستم
اینکه بدونم هیچی نمی فهمم
و این پیش نمیاد مگر با نوشتن مداوم
کم نمی بینید و کم نیستند
فضای لوس و بی مزه اینستاگرام هم به این موضوع دامن زد
به کمک افکت های نرم افزاری، انواع جلوه های بصری و نشستن در ماشین های لوکس و گردش در باشگاه های ورزشی گران قیمت!
تو ورزش و هنر و بازاریابی و برندسازی و پزشکی و نقد فیلم! و خلاصه هر زمینه ای که فکرشو بکنی نظرِ تخصصی! میدن و خودشون رو
از پدر و مادر آرایشگری در ایران! تا برترین تحلیل گر بورس و بنیان گزارِ هزار و یک علم مختلف معرفی می کنند
.
ای کاش ادعای فلان پُست و عنوان را کردن قابل آزمایش و پیگیری بود
تا هر فالگیر بی سواد مزخرفی خود را دکتر خطاب نکند
شاید کرونا یادمون بندازه که .
دوباره یادمون بندازه که انسانیم ؛
یادمون بندازه که در مقابل حال همدیگه مسئولیم ؛
یادمون بندازه که حال بد تو باید دغدغه من هم باشه ؛ چون ممکنه فردا به من هم سرایت بکنه ؛
یادمون بندازه که مرگ و میر مسریه ؛
شاید دوباره یادمون بندازه که انسانیم ، آفریده شده ایم برای مهربانی کردن، برای لذت بردن، برای ساختن و جلو رفتن و تبدیل کردن دنیا به جایی بهتر برای زندگی ؛
روزگار جالبی نیست ولی زمان خوبیه که کمی بیشتر به جایگاه و شأن انسانی خود فکر کنیم.
سید سروش سیدی فرد-دانشجوی کارشناسی روان شناسی
مواد لازم برای پیشرفت سریع و محسوس:
۱. قلم(انواع قلم رو خریدن و نگه داری کردن)
۲. دفترچه یادداشت
۳. احاطه کردن خود با کتاب های خوب (از روی هوس کتاب خوندن)
۴. وقت یدن برای نوشتن و کتاب خواندن
۴. پرتاب کردن موبایل و تبلت از اتاق به بیرون اتاق!
۵. خلوت خلوت و خلوت با خود
مطالعه عمیق تر
اینجا کلیک کنید
اگر نوشتن را دوست داری
و می خواهی واقعا لذتش را ببری
تایپ نکن و با قلم بنویس
و از همه مهم تر اینکه چندین مدل خودکار بخر
انواع خودکار رو داشته باش
در خرید خودکار خسیسی نکن
ولی از یک مدل چند تا نخر
مدل های مختلفی رو بچین روی میزت
موفقیت واقعی از کار متوسط بدست نمیاد
یا در حد فوق افراطی کار می کنی و همه چیزو فدای رویاهات می کنی
یا مثل ترسوها دم از اعتدال می زنی و در حد کارهای سطحی و معمولی می مونی
اول شدن یک راه داره
فکر و ذکر و خواب هر شبت، کاری باشه که عاشقش هستی
می خواهی موضوعی را به بهترین شکل یاد بگیری؟
واقعا؟
هر کتابی
هر ر ر کتابی که در اون موضوع عرضه شده رو بخون و یادداشت بردار
مثلا
نویسندگی دوست داری؟
هر کتابی درباره فنون نویسندگی چاپ شده بخون و یادداشت بردار
بعد ببین چقدر صاحب سبک میشی به تدریج
بیا گذشته ها را اگر دوست داریم در آینده تکرار کنیم. در آینده زنده کنیم. قراول آثار گذشته بودن دلخوشی بیربطیست. بگذار گذشته، به این وضع و صورت، اصلا وجود نداشته باشد.
-بهمن فرسی. رمان شب یک شب دو
انقلابگردی خونم پایین آمده بود و با اینکه کلی کار داشتم توی دفتر، تاب نیاوردم و انقلاب پیاده شدم.
اول مثل همیشه رفتم کتابفروشی جیحون، توی جیحون همیشه چند کتاب تازه پیدا می کنم.
جیحون یکی از بهترین کتابفروشیهای انقلاب است. کیفیت چیدمان، رفتار مناسب فروشندگان و کامل بودن کتابهای مدیریتی و روانشناسی آن، باعث شده جیحون را به دیگر کتابفروشیها ترجیح بدهم.
البته برای خرید کتابهای داستانی به فروشگاه بی نظیر چشمه در کریمخان میروم.
شاهین کلانتری (
اینجا)
جای تعجب نیست که نمونۀ بارز ادبیات دوران ما سِبُک» و آسان شده است که بیرودربایستی اعلام میکند هدف اصلی و در واقع یگانه هدفش، سرگرم کردن خواننده است؛ اما بهتر است روشنتر حرف بزنم:
من بههیچوجه نویسندگان این ادبیات سرگرمکننده را محکوم نمیکنم، چون بهرغم کممایگی متنی که مینویسند، نویسندگانی بهراستی چیرهدستاند.
اگر امروز کمتر نشانی از آن بیپروایی و خطر کردنهای خاص جویس و وولف و ریلکه و بورخس میبینیم، همهاش را نباید به گردن نویسندگان بگذاریم.
چون آن تلاش خستگیناپذیر که حاصلش آثاری است که از خواننده میخواهد بهاندازۀ نویسنده تمرکزی هوشمندانه از خود نشان دهد، نهتنها در فرهنگ پیرامون ما هواداری ندارد بلکه اغلب مردود شمرده میشود.
امروز خوانندگان، کتابهای سادهای را میپسندند که سرگرمشان بکند و این تقاضا با نیرویی که دارد بدل به انگیزۀ اصلی نویسندگان میشود.
ماریو بارگاس یوسا
لینک میبع
اینجا
جیم ران میگوید: شخصیت ما میانگین شخصیت پنج نفری میشود که بیشترین وقت خود را با آنها میگذرانیم.
میخواهم این جمله را وام بگیرم و آن را به دنیای خواندن و نوشتن تعمیم بدهم:
احتمالاً سطح مهارت نویسندگی ما، میانگین آثار نویسندگانی میشود که بیشترین وقت را به مطالعه نوشتههایشان اختصاص میدهیم.
نویسندگانی که زمان و انرژیمان را صرف مطالعه آثارشان میکنیم، از مهمترین انتخابهای ما هستند.
ما شبیه همان کسانی مینویسیم که آثارشان را میخوانیم.
لینک مطلب
لینک)
۱-خیلی راحت تحت تأثیر تبلیغات و Propaganda قرار می گیرند؛
۲-حرف های تکراری می زنند؛
۳-دایره ی واژگان آنها بسیار محدود است؛
۴-خود را نمی شناسند؛
۵-با هیجان و احساس زندگی می کنند؛
۶-بخش استدلالی ذهن آنها تقریباً تعطیل است؛
۷-استعداد پوپولیست شدن را پیدا می کنند؛
۸-قوای عقلی آنها پرورش نیافته است؛
۹-بر آنچه می گویند خیلی کنترل ندارند؛
۱۰-گوش کردن به دیگران را نمی آموزند؛
۱۱-مستعد پذیرش شایعات هستند؛
۱۲-اهمیت متفاوت بودن انسانها را کشف نمی کنند؛
۱۳-مغز، حالت سولفاته پیدا می کند؛
۱۴-غلظت یادگیری آنها به شدت کاهش می یابد؛
۱۵-فرصت فکر کردن در زندگی را از دست می دهند؛
۱۶-با واژه انتقاد» بیگانه اند؛
۱۷-زمینه های تداوم اقتدارگرایی را فراهم می آورند؛
۱۸-حرف های نسنجیده زیاد می زنند؛
۱۹-منافع خود را به خوبی تشخیص نمی دهند؛
۲۰-با واژه م» ناآشنا هستند؛
۲۱-حکومت ها را خوشحال می کنند؛
۲۲-باعث می شوند که نظام حزبی در یک کشور شکل نگیرد؛
۲۳-زود عصبانی می شوند؛
۲۴-از حقوق شهروندی خود و دیگران ناآگاه هستند؛
۲۵-برای رشد فکری و شخصیتی، احساس نیاز نمی کنند؛
۲۶-در همه زمینه ها، اظهار نظر می کنند؛
۲۷-راحت بر دیگران القاب می گذارند؛
۲۸-تفاوت بین توهم و غیرتوهم را نمی دانند؛
۲۹-تعریفشان در خصوص زندگی، از غرایز انسانی فراتر نمی رود؛
۳۰-نمی دانند جهل چیست.
پس از آنکه آپولو ۱۱ با رفتن به ماه دنیا را شگفتزده کرد، شش مأموریت دیگر هم انجام شد و آپولو ۱۷ آخرین سفر فضایی به ماه بود.
اما دیگر گیرندههای فرهنگی مردم خاموش شده بود. سفر دوباره به ماه، گردش به دور آن و بازگشت موفقیتآمیز به زمین شگفتی گذشته را نداشت.
و حالا معجزه اینترنت که میلیاردها انسان را به یکدیگر متصل کرده، بهتدریج برای بسیاری از ما به پدیدهای بدیهی تبدیلشده؛ عادی شدن این پدیده در کمتر از یک نسل رخ داده است.
آیا تعجب میکنید از اینکه پستهای فیسبوکی فوقالعاده و توییتهای هوشمندانهتان هر روز کمتر از قبل لایک میشوند؟
ست گادین
کتاب ویژگی عجیبی دارد
یعنی اخلاق خاصی دراد
شاید برای همین همه آدم های دنیا ناله می کنند که تمرکز سخت است
درس خواندن سخت است
هر گاه کتاب را بر می دارم فکرم هزار جا می رود
زیرا کتاب اخلاقش این گونه است:
یا مرا انتخاب کن، یا دیگران را. حالت سومی وچود ندارد.
نگران نباش
همه به خلاقیت و فکر نیاز دارند چون
فقط حضرت آدم وقتی چیز جالبی می گفت، اطمینان داشت قبل از او کسی دیگری چنین چیزی نگفته است.
برگرفته از جمله مارک تواین که می گوید:
حضرت آدم تنها کسی بود که وقتی چیز جالبی می گفت
مطمئن بود که کسی قبل از او چنین چیزی نگفته است.
زمانی که موضوع کرونا شروع شد، خیلی به این فکر می کردم که قابل مقایسه با جنگ هست یا نه
اینکه میگن آدم های بعد از جنگ دیگه اون آدم قبلی نخواهند شد
و حالا
می تونم ادعا کنم
آدم های بعد از کرونا هم دیگه هیچ وقت اون آدم قبلی نخواهند شد
هم نکات مثبت زیادی بهشون اضافه شده
هم آسیب های شدید روحی مختلفی که تا مدت ها باهاش کلنجار خواهند رفت
برای منی که هر وقت دلم می گرفت یا به محض اینکه فرصتی پیدا می کردم به کتاب فروشی ها سر می زدم و کتاب می خریدم، شنیدن بسته شدن تدریجی تک تک کتاب فروشی ها بدلیل شیوع کرونا واقعا سخت بود.
مونده بودم با این تنهایی و قرنطینه چه کنم که تصمیم گرفتم کتاب خونه ی مجازی برای خودم درست کنم.
اما راستشو بگم
افتادم به اعتیاد اینستا بازی!
کتاب خوندن تبدیل شد به گوشی بازی های بی هدف
تا اینکه
بر حسب یک اتفاق غیر منتظره گوشی من محکم زمین خورد و کاملا نابود شد
.
تصمیم گرفتم داغون شدن گوشی رو به فال نیک بگیرم
که همین طور هم شد
یکی از آشناها تبلت باکیفیت و نو داشت که می گفت اصلا لازم ندارم و اون رو بخشید به من
.
خلاصه صفحه ی اول این تبلت الان پر شده از اپلیکیشن های کتاب خوانی از جمله فیدیبو، طاقچه، نوار و نشرنی.
گوشی را دور بیندازید و تبلت بخرید
با تبلت مطالعه کنید
فقط مطالعه
مطالعه و مطالعه
زنگ زد
پرسید کجایی
اومد دم در خونه
چهار تا سررسید نو با جلد چرمی به من هدیه داد
خیلی خوشحال شدم
خیلی
فقط دارم فکر می کنم سررسیدهای به این زیبایی رو با چی پر کنم؟
باید خیلی مطالب عمیقی بنویسم
ببینم سررسید های سال ۹۹ با چی پر میشن
وقتی اسم خرید پلی استیشن و بازی های کامپیوتری برای پسر کوچکم برده میشه، تنم می لرزه و حالم گرفته میشه
من حاضرم سنگین ترین هزینه ها رو برای لوازم تحریز، کتاب و کاغذ انجام بدم
هر چیزی که خلاقیت داشته باشه
فکر کردن نیاز باشه
عاشق خرید لوازم تحریر فانتزی و وایت برد و تخته سیاهم براش
ساعت ها مداد رنگی دست می گیره و نقاشی می کنه
با کاغذها ور میره
برا خودش با انواع مداد شمعی ها زنگ آمیزی می کنه
درباره این سایت